پدر خیلی ریلکس عصبانی میشه و به بچه میگه میخوای هیچی بهت ندم فقط بزنمت بعد بخوابی! بچه بیشتر گریه می کنه و احتمالا مادرش طوری در آغوشش گرفته که صداش خیلی تو اتوبوس نپیچه...
بچه بعد از کمی گریه گردن آروم میگیره. طوری که انگار خوابیده باشه. ولی نه! حالا باباش باهاش رفیق شده و با مهربونی میگه دخترم بیا بغلم...
افکار متفاوتی به ذهنم خطور کرد! اگر بزرگترها یه بزرگتر قوی تر از خودشون داشته باشن و اون بزرگتر اینطوری باهاشون رفتار کنه چه حسی بهشون دست میده؟ یاد زمان تحصیل میفتم. حتی تو دانشگاه که جوان پرشور و شعوری بودیم، یک استاد بزرگتری بود که بخواد تنبیه کنه! تا میومدیم باهاشون دو کلمه حرف حساب بزنیم، سریع کسر نمره و لجبازی های تحویل پروژه نصیبمون میشد!
یا مثلا بزرگترهای سر کار که میشن مدیر و کوچیکترها زیردستشون دارن کار می کنن انقدر عبوسی میکنن که اصلا زیردست ها دلشون نمیخواد براشون کار کنند و اگر هم کار می کنن از روی اجباره. بخاطر همین هیچ وقت به اختیار کار اضافه تری نمی کنن و هیچوقت نمیخوان کیفیت کارشون رو افزایش بدن...
شاید بخاطر همینه که من رابطه خوبی با بزرگترها ندارم!
ولی وقتی بچه آروم شد نظرم عوض شد. انگار بچه بدون تنبیه ادب نمیشه! انگار آخرین راهکار ادب کردن، تنبیه کردنه! بچه ای که حرف گوش نکنه، اعصاب بزرگتر رو به هم میریزه و عصبانیت بزرگترها هم نباید زیاد طول بکشه! باید در سریع ترین زمان و کوتاه ترین راه حل، قضیه رو فیصله بدن. وگرنه بچه که کار دیگه ای نداره همینطور بهونه گرفتن رو ادامه میده ولی بزرگتر باید به کارهای دیگه هم برسه...
فقط تو یک حالته که همه چی باب میل هست، بچه ساکت و بزرگتر مهربون. چون تو این مورد همه چی آرومه کسی ادامه این وضعیت رو بررسی نمیکنه! تو تئوری به نظر میاد این حالت باعث رشد و شکوفایی بشه ولی آیا واقعا اینطوره؟ آیا این موضوع باعث کسالت و بی تحرکی نمیشه؟ آیا اگر اختلاف پتانسیل نباشه چیزی حرکت می کنه؟ آیا آب به سنگ برخورد می کنه تا صدای زیبای رودخانه بوجود بیاد؟ آیا سنگی سیقل می خوره؟
الان دیگه هیچ صدایی از بچه و پدر و مادرش نمیاد و اتوبوس بعد از سوختگیری به مشکلی برخورده که معلوم نیست کی حل میشه. پس معلوم نیست ساعت چند میرسیم تهران...
بود و بعد از اثبات همچین حسی داشتم.